شریعت ، طریقت ، حقیقت
عقاید و تفکرات (4)
این اصطلاحات را عرفای شیعه نیز قبول دارند؛ اما اختلافاتی با صوفیان دارند. در تعریف این سه اصل، عرفای شیعه می گویند :
شریعت عبارت است از تصدیق پیامبر اکرم (ص) در مجموعه آنچه از جانب خداوند آورده و عمل بر طبق ضوابط و حدودی که در شرع مقدّس بیان شده است.
به عبارت دیگر ، تعبّد و تسلیم در برابر انبیاء الهی و اوصیاء آنها در تمام مسائل اعتقادی ، اخلاقی و عملی که از طریق کتاب و سنت برای انسانها توضیح داده شده ، « شریعت » است.
اما طریقت عبارت است از دست یابی به محتوا و حالت خاصی که از آن عمل انتظار می رود؛ یعنی سالک با بهره گیری از باطن و جان دستورهای دینی ، به روح خود تعالی می بخشد.
و حقیقت عبارت است از اینکه سالک نه خود را می بیند و نه عبادت و بندگی اش را ، از عالم کثرت پا را فراتر گذاشته، حقیقت واحده حاکم بر کل هستی را مشاهده می کند و در جهان اصلی غیر از صفات و اسماء الهی و مظاهر وجودی او چیزی نمی بیند؛ حتی خود و فعل خود را ادراک نمی کند. در این صورت که معنای « لا اله الا هو کل شیء هالک الا وجهه »(قصص/88) « هیچ معبودی جز او نیست . همه چیز جز ذات پاک او فانی می شود » را به خوبی می شناسد و سِر « و لله المشرق و المغرب اینما تولوا فثمّ وجه الله »(بقره115) « شرق و غرب از آن خداست و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست » را میابد و آنچه را در آیه شریفه « کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام »(الرحمن/26- 27) « تمام کسانی که روی آن و زمین هستند، فانی می شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند.« نهفته است را ادراک می کند.
به عنوان مثال ، در نماز آنچه از مقدمات ، شرایط، واجبات و ارکان در رساله های عملیّه آمده که مربوط به عموم مردم است و انجام آن مستلزم رفع تکلیف و ترک عمدی آن موجب فسق و چه بسا به عنوان کفر تلقی شود، شریعت نامیده شده است.
در پس این ظواهر، باطنی در کار است که بیان کیفیّت و کمّیّت آن از عهده رساله های عملیه ساخته نیست. میزان اخلاص، حضور قلب، حال و هوای عبادت و بندگی به گونه ای که حلاوت و لذت آن را احساس کند و جمعاً مسائلی که شخص را به خداوند نزدیک می کند و به روح او عروج می بخشد، طریقت نامیده می شود.
گاهی چند نفر در یک صف، نماز می خوانند که همه از نظر رعایت شرایط ظاهری در یک سطح قرار دارند ، ولی فاصله ارزش نماز آنها در نزد خداوند از زمین تا آسمان است. و حقیقت نماز این است که نماز گزار به معنای واقعی کلمه، انقطاع از غیر برای او حاصل شود. و هیچ چیزی را غیر حق متوجه نشود
اما از نظر صوفیه : یک صوفی اول ملزم به انجام اعمال شریعت است. بعد از آن طریقت. طریقت در تصوف سر سپردن به قطب است که راهش از شریعت بخاطر امکان اختلاف و تضادشان با همدیگر جداست و حقیقت همان مرتبه فنا است
صوفیان معتقدند که انسان دیگر نیازی به انجام اعمال شریعت ندارد و از شرع مستغنی است چون به مقصود خود رسیده است این استغنای از شرع به دو گونه در این مراحل رواج دارد :
استغنای بدایتی : استغناء در مسیر طریقت که برای همه امکان دارد .
استغنای نهایتی : رسیدن به حقیقت و مقام قرب که برای همه امکان ندارد .
بدایتی :
چون ولی و مرشد کامل است و دخل و تصرف در همه امور می تواند بکند در شرع هم می تواند دخالت کند و ولایت مطلقه کلیه الهیه دارد صلاح می داند که شما فلان کار یا نماز را نخوانید که استغنای بدایتی است یعنی بی نیازی از شرع در طی طریق چون به زعم صوفی ها شارع به آنها گفته است .
نهایتی :
صوفی ها معتقدند چون به حقیقت رسیدی نیازی به شریعت نیست چرا که هدف از عبادت، رسیدن به حقیقت بود .
صوفی معتقد است که در طی این طریق الزامی بر انطباق دستورات قطب با شرع نیست و مخالف با شرع هم باشد بحثی نیست. دو تن از کسانیکه این بحث را تئوریزه کردند مولوی و شیخ محمود شبستری هستند .
مولوی در مقدمه دفتر 5 مثنوی می گوید :
شریعت همچو شمع است ره می نماید و بی آنکه شمع بدست آوری راه رفته نشود چون در ره آمدی آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدی به مقصود آن حقیقت است وجهت این است که گفته اند (که گفته ؟ معلوم نیست)
لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع (یعنی وقتی حقایق ظاهر شد احکام (شریعت) باطل می شود)
وی در ادامه می گوید :
حاصل آنکه شریعت هم چون علم کیمیا آموختن است از استاد یا کتاب و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است و حقیقت، زر شدن مس، کیمیا دانان به علم کیمیا شادند که ما این علم را می دانیم (علماء را می گوید) و عمل کنندگان به علم کیمیا شادند که ما چنین کارهایی می کنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم یا مثلا شریعت همچون علم طبی آموختن است و طریقت پرهیز کردن به موجب طب و داروها خوردن و حقیقت صحبت ابدی یافتن و از ان دو فارغ شدن چون آدمی از این حیات می برد شریعت و طریقت از او منقطع شود و حقیقت ماند .
علت علنی مطرح نکردن این بحث ها توسط صوفی ها در طول تاریخ حمله علمای اهل تسنن و تشیع به آنها بود .
شبستری در گلشن راز :
بود هستی بهشت ، امکان چو دوزخ من و تو در میان مانند برزخ
تو برخیزد تو را این پرده از پیش نماند نیز حکم مذهب و کیش
عین القضاه همدانی نیز در تمهیدات ص 350 و 351 می گوید :
از نظر صوفیه حکم شریعت تا آنجاست که قالب و بشریت بر جای باشد که حکم خطاب و تکلیف بر قالب است اما کسیکه قالب را بار گذاشته باشد و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد تکلیف و حکم خطاب برخیزد کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد آنکس که تبدل الارض غیر الارض او را کشف شده باشد که زمین همان زمین نیست، قلم امر و تکلیف از او برداشته شود که « لیس علی الخراب خراج » در مالیت بر زمین خرابه مالیاتی نیست.
چون این اعتقاد صوفیه با قرآن و سنت مخالف بود سعی کردند دلایلی برای توجیه آن بیاورند یکی از مهمترین آیاتی که به آن استناد می کنند آیه شریفه و « اعبد ربک حتی یاتیک الیقین » است. (یعنی پروردگارت را عبادت کن تا زمان رسیدن به یقین ) در حالیکه طبق نظر همه مفسرین شیعه و بسیاری از مفسرین سنی منظور از یقین در این آیه، « مرگ » است و در هیچ کجای زندگی ائمه نیز ما شاهد ترک عبادات نیستیم .
از نظر شرع، هر انسان مکلفی باید در همه حالات اعمال دینی خود را انجام دهد مگر اینکه دو شرط از وی ساقط شود .
1- عقل 2- اختیار (و شاید صوفیان در اینجا بخاطر کارهای خلاف شرعشان، یا عقلشان زائل شده و یا اختیارشان را به شیطان داده اند ) کسان دیگری از صوفیه نیز سعی کرده اند به شیوه های گوناگون این مساله را توجیه کنند.
نور علیشاه ثانی قطب دوم فرقه صوفی گنابادی می گوید :
صوفی موحد است و موحد غیر محدود است و مذهب در حد است و صوفی رو به بی حدی است . (صالحیه حقیقت 233)
و باز ادعا میکند :
پس از یقین عبودیت نیست ربوبیت است و تکلیف نیست .
(حقیقت 411)
اما علما وفقهای بزرگ و عرفای بنام شیعه این تفکر صوفیه را زیر سوال برده و به شدت به ان حمله کرده اند :
عارف بزرگ ملا حسینقلی همدانی می فرماید :
« مخفی نماند بر برادران دینی که به جز الزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاه نیست و به خرافات ذوقیه اگر چه ذوق در غیر این مقام خوب است کما هو داب الجهال و الصوفیه خذ لهم الله راه رفتن لا یوجب الا بعدا ...
(برنامه سلوک در نامه های سالکان ص 97)
علاّمه بحرالعلوم نیز فرموده اند که :
« پس هر که را بینی که دعوای سلوک کند و ملازمت تقوا و ورع و متابعت جمیع احکام ایمان در او نباشد و به قدر سر مویی از صراط مستقیم شریعت حقّه انحراف نماید، او را منافق می دان،مگر آنچه به عذر یا خطاء و نسیان از او سر زند. همچنان که جهاد دوم ، جهاد اکبر است، نسبت به جهاد اوّل ( اشاره به توضیح خاص ایشان است درباره حدیث مشهور رسول اکرم(ص) در باب جهاد اکبر و اصغر) ... . همچنین منافق این صنف منافق اکبرند و آنچه از برای منافقین در صحیفه الهیه وارد شده ، حقیقت آن برای ایشان به وجد اشد ثابت است.
(رساله سیر و سلوک،منسوب به سید بحرالعلوم،به کوشش رضا استادی،ص66)
عارف واصل ، امام خمینی (ره) د راین باره می فرمایند :
« و بالجمله ، کشفی اتمّ از کشف نبی ختمی (ص) و سلوکی اصحّ و اصوب از آن نخواهد بود . پس تر کیبات بی حاصل دیگر را که از مغزهای بی خرد مدعیان ارشاد و عرفان است، باید رها کرد ... پس، از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج سلوک و سالک است و پس از وصول، سالک مستغنی و از رسوم گردد ، امر باطل و بی اصل و خیال خام بی مغزی است که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده است، نعوذ بالله منه.
(سر الصلوة/امام خمینی/ص12)
حکیم عارف، میرزا مهدی الهی قمشه ای پس از وصف حال عارفان راستین و شمارش مصادیق زیادی از آنان، نوشته است :
« اگر معنای صوفی و تصوف عبارت از ادّعای دروغ مقام ولایت است و نیابت خاصه به هوای نفس و حبّ ریاست و خرقه بازی و سالوسی و ریا و دکان داری و فریب دادن مردم ساده لوح و تشکیلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخیّلات بر مردم زودباور به داعی کرامات دروغ که عارف به راستی گوید :
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد (حافظ)
تا بالنتیجه از لذات حیوانی و شهوت دنیوی کاملاً برخوردار گردند و به افسون و فریب جمعی را گرد خود به نام فقر و درویشی و ارشاد جمع کرده و دکّانی از آیات و اخبار عرفانی و گفتار نظم و نثر بزرگان حکما و علمای ربّانی باز کنند و حرف مردان خدا را بدزدند برای متاع دکان خود...
اگر این است معنای صوفی، صد نفرین حق بر این مردم باد که بدنام کنندگان نکونامان عالمند.
(حکمت الهی/ج1/ص276).
نکته بسیار مهم : در مسیحیت ، « پولُس » که از مخالفان جدی حضرت عیسی (ع) بود (که به قول خود مسیحیان اولین کشته ی مسیحیت به دست وی کشته شده) و این شخص بعد از مدتی بر اساس خوابی که می بیند مسیحی شده و از سردمداران مسیحیت می شود، همین شخص شریعت را از مسیحیت جدا کرد و احکام عملی را از مسیحیت برداشت و گفت که مسیحیت احتیاج به شریعت ندارد « یعنی دین بدون شریعت ».
متصوفه هم از همین مسئله کپی برداری کرده و قائل است که شریعت تا مدتی موقت برای مکلف ثابت است و بعد از آن دیگر احتیاجی به شریعت نیست و نوبت به طریقت می رسد و بعد از آن نوبت به حقیقت.
فرقی که می توان بین عرفای واقعی و متصوفه در مسئله شریعت، طریقت و حقیقت بیان کرد این است که :
در طریقتِ عرفای واقعی و شیعه، ملاک، شرع و شریعت است ولی در متصوفه این طور نیست.
در « حقیقت » عرفا، انسان از شرع بی نیاز نمی شود ولی در « حقیقت » متصوفه کسی که به حقیقت می رسد از شرع بی نیاز است.